اورده اند که روزی شیخ ما در نیشابور به محله ای فرو می شد و جمع متصوفه بیش از صد و پنجاه کس بازو(یار)به هم. ناگاه زنی پاره ای خاکستر از بام بینداخت نادانسته که کسی می گذرد. از ان خاکستر بعضی به جامه ی شیخ رسید. شیخ فارغ بود و هیچ متاثر نگشت. جمع در اضطراب امدند و گفتند این سرای باز کنیم و خواستند که حرکتی کنند. شیخ گفت ارام گیرید . کسی که مستوجب اتش بود به خاکستر باز و قناعت کنند بسیار شکر واجب اید. جمله جمع را وقت خوش گشت و بسیار بگریستند و نعره ها زدند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر