۱۳۸۸/۰۷/۰۲

پنداشت

هیچ کس اشکی برای ما نریخت ...هر که با ما بود از ما می گریخت ...چند روزیست حالم دیدنیست... حال من از این و آن پرسیدنیست... گاه بر روی زمین زل می زنم... گاه بر حافظ تفاءل می زنم... حافظ دیوانه فالم را گرفت... یک غزل آمد که حالم را گرفت: ... ما زیاران چشم یاری داشتیم... خود غلط بود آنچه می پنداشتیم.

۱ نظر:

Farzad گفت...

ای آسمان به جلوه خورشید خود نناز
مادر ستاره ایست که خورشید پرور است
پایش ببوس و دست ز دامان او مدار
زیرا بهشت زیر بدنهای پاک مادر است


آقا میلاد خسته نباشی ممنون از مطالبه جالبت
موفق باشی